پروپاگاندا، مرگ قاسم سلیمانی
آرش صالحی
? جمهوری اسلامی تلاش میکند با پروپاگاندا، مرگ قاسم سلیمانی را به تغذیه نهادهای تبلیغاتیاش بدل کند و خون تازه ای به رگهای خود تزریق نماید. حکومتی که در داستان سرایی های سوگوارانه، شهید و مقبره سازی، نظیری در دنیا ندارد، اکنون فرصت دوبارهای یافته که همه گناهان و خطاهای خود را گردن دیگران بیاندازد. ایدئولوژیی که شهد انتقام را دوای درد خود میداند، اینک ترور سلیمانی این امکان را به ماشین تبلیغات فریبکارانه اش داده است که اسطوره تازهای بسازد که هیچ نسبتی با منافع ملی و زندگی واقعی جامعه امروزی ایران ندارد. مردی که در ۶۳ سالگی با وجود بیماری شدید پروستات و دیسک کمر، تسلی خاطر خود را فقط در سوزاندن سرزمینهای کشورهای همسایه و ایجاد توفانهای باروت و آتش و خون در خاورمیانه میجست و شخصیت و مسلکش در چهارسوقی از نفرت، توهم، انتقام، خردگریزی و جعل تاریخ شکل گرفته بود.
? قاسم سلیمانی در سالهای اخیر ستون اصلی دستگاه پروپاگاندای جمهوری اسلامی بود. دستگاه تبلیغاتی نظام کوشیده بود نام او را به عنوان یک قهرمان ملی در ذهن مردم حک کند تا مسلمان کشی سلیمانی در سوریه، عراق، افغانستان و یمن را به مسائل ملی ربط بدهد، او را روستازادهای شجاع جلوه دهد که علیه آمریکا و اسرائیل ایستاده است، داستانی خیالی که در واقعیت، زندگی تمام ایرانیان را به ورطه فقر و نابودی کشاند!
? پیدایش داعش نیز تبدیل به موقعیتی، برای دیده نشدن جنبههای دخالت های جنایتکارانه قاسم سلیمانی در مسائل داخلی و منطقه ای شد. خشونت های داعش باعث شد که در طرف مقابل داعش هر کسی که باشد در نگاه برخی قهرمان جلوه کند و رسانه های حکومتی ایران که هرگز واقعیت ها را بیان نمیکنند، در جعلی تازه تمام موفقیت های آمریکا در شکست داعش را به نام سلیمانی سند زدند!
این تبلیغات پوچ جهت دار برای بزرگ نمایی از یکی از سرکردگان سپاه در حالی است که، سپاه تروریستی پاسداران به علت برخورد خشونتآمیز با معترضان، در میان مردم اصلا محبوب نیست. در روزهایی که مردم در فقر دست و پا میزدند، میلیونها دلار در منطقه خرج میشد، پولهایی که بر اساس اخبار منتشر شده بارها توسط خود سلیمانی و به صورت نقد به دست تروریست ها رسیده است.
? قاسم سلیمانی در مجامع داخلی وانمود میکرد که در موضوعات سیاسی داخلی دخالت نمی کند، درحالی که ردپاهای زیادی از این دخالت وی وجود دارد، اما او هیچگاه دست به دخالت علنی نمی زد. از این رو او در سیاست داخلی در مقابل چشم مردم نبود. یک و نیم ماه پیش نیز بیش از ۱۵۰۰ نفر( به گزارش رویترز) به ضرب گلوله رژیم آخوندی کشته شدند، در حالیکه قاسم سلیمانی با افتخار از جمع کردن این اعتراضات در سه روز، با مدیریت خودش سخن گفته بود! بی شک برای کسی که صدها هزار انسان بی گناه را در سوریه به کام مرگ کشانده بود، کشتن ۱۵۰۰ نفر در سه روز بسیار طبیعی بوده است.
? اما اگر تحت تاثیر پروپاگاندای فرقه تبهکار قرار نگیریم، مشاهده میکنیم که پس از دو دهه اسطوره سازی از قاسم سلیمانی، کشتن شدن او به شدت برای حکومت ایران گران تمام شده است. آن مرد که شکستناپذیر وانمود می شد و از منظر رسانه های رژیم آخوندی، آمریکا را در منطقه به گل نشانده بود، اکنون به راحتی به دست آنها کشته میشود و سخت تر آنکه جان قاسم سلیمانی بابت انتقام جان یک کارمند ساده غیرنظامی ستانده میشود، تا این پیام را به رژیم جمهوری اسلامی مخابره کند که قدرت مقابله آمریکا بیشتر از آن چیزی است که توقع میرود.
? مردم ایران در تاریخ معاصر همواره مملکتی سیاهپوش به خود خود دیده اند، که به جای پرداختن به روشنایی، پویایی و حیات، دائما فریادهای مرگ بر این و لعنت بر آن، پروژه های پیاپی شهیدسازی و مقبره سازی و پروپاگاندای نفرت و انتقام، عمرش را در کام خود کشیده است، این نسل برای پویایی، راهی جز عبور از تاریخ سازی های جعلی گذشته، برای رسیدن به آینده ای روشن ندارد.