سیاسیمقاله

پسرِ پیغمبر

?#محمد_نوری_زاد

✍️یک: دوستی دارم که مادرش از سادات اصیل است. با شجره نامه ای مشخص و تأیید شده که اگر رگ و ریشه ی یک به یک پدرانش را بکاویم، به امام حسن مجتبی می رسیم. شجره نامه ی مهر و موم شده و امضا شده توسط علمای تراز اول دوره ی قاجار این را نشان می دهد. بقول حوزویان، سند سیادت مادر، متواتر است. بی خلل و بی تردید. پدرش نیز سید است. از آن سیدهای مطلقاً اصیل. با شجره نامه ای دقیق و بی اعوجاج. که آیت اللهی چون نجفی مرعشی، رگ و ریشه ی پدرانش را به امام موسای کاظم رسانده است. این دو عزیز، گرچه از این دنیا کوچیده و رفته اند اما فرزندانشان ( سه پسر و چهار دختر)، خود را “دوشرفه” می دانند. که یعنی از دو سوی سید اند و از دوسوی شریف. هم از ناحیه ی مادر و هم از پدر.

✍️دو: دوستِ دو شرفه ی من، اکنون در آمریکاست. سالهاست که در آمریکاست. همسری آمریکایی دارد و فرزندانی و زندگی ای و آمد و شدی. به توصیه ی من، به یکی از کلینیک های همجوار خانه اش رفت برای آزمایش “دی اِن اِی”. گرچه خودش نیز بی میل نبود تا سر از معمای سیادت خودش و ایل و تبارش در آورد. این دوست من، فرد تحصیل کرده ای ست و نیازی به نان سیادت ندارد. مایل بود از معمای اجدادش سر در آورد. در باره ی پدرش و رگ و ریشه اش سالها مطالعه کرده بود و رازها برکشیده بود اما دوست داشت با آزمایش دی ان ای، از معمای سیادت خودش نیز سر در بیاورد.

✍️سه: دیروز با من مکاتبه کرد. که رفتم و پاسخ گرفتم. چه بود پاسخ؟ هشتاد وهفت درصد ایرانی، دوازده درصد ترک، یک درصد بلوچ. بی هیچ نشانی از عربستان. من – محمد نوری زاد – در انتشار این نوشته و پاسخی که دوستم از آزمایش دی ان ای دریافت کرده، همه ی صداقت و حیثیتم را گواه می گیرم. که اگر ملاحظات خاص دوستم نبود، حتماً برگه ی دی ان ای او را و نتیجه اش را منتشر می کردم.

✍️چهار: شاید بعضی ها به من بگویند: نوری زاد، خب که چی؟ مثلاً با این آزمایش، چه فاجعه ای برای دوست آمریکایی تو پیش آمد و چه فاجعه ای از پیش پایش برداشته شد؟ شاید بگویند: فصل اینجور القاب گذشته و دوست تو با این آزمایش، چه سید باشد و چه نباشد، همانی ست که بود. بله، این سخن و این تعریض سطحی، بصورت ظاهر درست می نماید. که دوست تحصیل کرده ی من، در این سالهای مهاجرت، از فکر و شعور و بازویش نان درآورده و شماره حسابی نداشته تا سکه های سیادت بحسابش واریز شوند. اما در ایران، در بیت رهبری، در میان کسانی که خود را سید می دانند، داستان بجوری دیگر است.

✍️پنج: شاید نزدیک به یکصد میلیون نفر چه در ایران و چه در دیگر کشورها، خود را سید می دانند. چه شناسنامه ای و همینجوری، و چه رسمی و بی تعارف. چه در خفا، و چه به نمایش. چه با عمامه ی سبز و مشکی، و چه بی عمامه و شال سبزی. سخن محوریِ من از همینجا شروع می شود. که؟ که شاید جمعیت بسیاری از این سادات، به همین که سید اند دلخوش اند. ما با این جماعت، مشکلی نداریم. در هرکجای دنیا می شود ردی از اینجور تعلقات پیدا کرد. چه ایرادی دارد یکی دلخوش باشد به این که خود را سید بداند و فرزند پیغمبر، و تلاش کند اخلاق و رفتار خوبی از خود نشان بدهد و در خاطره ها بماند؟

✍️شش: گرفتاری اما از آنجا شروع می شود که جماعتی از این سادات، خود را نژاد برتر بدانند و برای سیادتِ خود دم و دستگاهی و بساطی و مرتبه ای و تشکیلاتی آراسته باشند بیا و بنگر! تردید در سیادت این جماعت، به ترکاندن یک بمب شانزده هزار تنی از نوع هیروشیمایی اش می ماند درست وسط همان دم و دستگاه و بساط و مرتبه و تشکیلات سیادت. این جماعت، حاضرند هزار بار جان بدهند و زجرکش شوند و به هزار جور درد و مرض سفلیسی مبتلا شوند اما دست از سیادت خود نکشند. چرا که این سیادت، تأمین کننده ی نسل اندر نسل اینان بوده و باید به تأمین مابقیِ نسل اندر نسل شان بینجامد. تأمین که می گویم، شما آن را به امنیت جانی و مالی و اعتباری و هویتی و قرار گرفتن در کانون محبت مردمی شیدا و بی کله تعمیم دهید. مردمی که نه بخاطر دانش و خرد یک سید، بل بخاطر همان سیادتش، حاضرند شکم ها بدرند و دودمانها به باد دهند و آبروها ببرند و پرده ها پاره کنند و از بذلِ جان و مال و ناموس خود نیز دریغ نورزند.

✍️هفت: آیا نقش سیادت آیت الله خمینی در پیروزی انقلاب و سهم همین سیادت در جمع شدن میلیون ها مردم در اطراف وی، انکار ناپذیر است؟ حتی در رقابت انتخاباتی بین ناطق نوری و سیدمحمد خاتمی، نه مگر سیادت خاتمی به پیروزی اش مدد رساند؟ اگر می خواهید حوزه ی نفوذِ سیادت و این چند مترپارچه ی سیاه را دریابید، آیت الله خمینی را با عمامه ای سپید تجسم کنید. می شود؟ مطلقاً. در این چهل سال، بر طبل سیادت، بسیار بسیار کوفته شده. سیادتی که از دوردست های غبارآلود و ناگفتنی های مفتخواری برآمده و بصورت عمامه ی سیاه بر سر جماعتی نشسته. بجوری که شما “نمی توانید” خمینی را با عمامه ی سفید تجسم کنید.

✍️هشت: می بینید حتی تجسم عمامه ی سفید بر سر آقای خمینی چه ناشدنی ست؟ و حال آنکه قرار بوده در زیر عمامه چیزی به اسم فهم و عقل و شعور و دانایی و خرد و انسانیت و شایستگی باشد. نه این که در زیرش چیزی نباشد و آن چند متر پارچه، سرپوشی باشد بر همان بی چیزی. که من در باره ی آقای خمینی و دیگرانی چون وی، به بی چیزیِ زیر عمامه باور ندارم. کاش بی چیزی بود. که بی چیزی، خودش یکجور دارایی ست. در زیر عمامه ی سیاه آقای خمینی، اگر از مهر و عطوفت و قانون مندی و ادب و درایت و نوعدوستی چیزی نبود، بجایش ولع سیری ناپذیری از یک مفهوم عبوس مذهبی بود که او را از یک وجبی گاندی شدن، به قهقرایی از نامردمی درانداخت و دستانش را که تا دیروز با قلم مأنوس بود، به خون بی گناهان آغشت.

✍️نه: اگر این آزمایش دی ان ای، در زمان خود آقای خمینی صورت می پذیرفت و یک پزشکِ دوست و خیرخواه، بذاق دهان ایشان را می برد و به آزمایشگاه می سپرد و نتیجه ی دقیق آزمایش را به خود آقای خمینی نشان می داد، وی می پذیرفت؟ که مثلاً در آن آزمایش معلوم شده بود جناب خمینی، هشتاد درصدش افغانستانی ست و سیزده درصدش ترک و هفت درصدش مغول. می پذیرفت؟ هرگز. و البته همان پزشک و نتیجه ی آزمایشش، ناگهان دود می شدند. آیا خمینی با همه ی شهامت و شجاعت و دلیری و درشت گویی و تو دهن این و آن می زنم و آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و ما چنان به زیرگوش شرق می زنیم که برقش از فلانجای غرب بیرون بزند و اگر این جنگ بیست سال طول بکشد و….، شهامت این را داشت که برگه ی آزمایش را به صدا و سیمای خودش بسپرد و خودش طی مصاحبه ای به مردم بگوید: من تا امروز گمان بر این داشتم که نسل اندر نسل سیدم، اما علم نشان داد که نه، من سید نیستم. این شهامت، آیا از جناب خمینی انتظار می رفت؟ آیا جنسِ شجاعت و شهامت جناب خمینی تا اینجا می توانست ادامه داشته باشد؟ مطلقاً و هرگز!

✍️ده: اکنون نیز این شهامت را نه جناب خامنه ای دارد و نه سید محمد خاتمی و نه بسیاری از ساداتِ بر سرِ کار. چرا؟ خب چرایش مشخص است. به این دلیل که سیادت، محوری ترین شاکله ی شخصیتی و هویتی و معیشتیِ این جماعت شده. وگرنه شما به یک مهندس و پزشک و به یک کارگر بگو ما آزمایش کردیم و دیدیم شما سید نیستید؟ به کجایش بر می خورد؟ هان؟ مهندسی که از فکر و دانشش نان می خورد، اگر تا دیروز اسمش را می نوشته: مهندس سید ابراهیم، اکنون می نویسد: مهندس ابراهیم. راستی چرا این مهندس ابراهیم از این که ناگهان و بضرب یک آزمایش، دانسته دیگر سید نیست، بر نمی آشوبد؟ برای این که اعتبار حرفه ای و تخصصی و منبع درآمد وی، مهندس بودنِ اوست. و دانشی که وی بلد است و دیگران بخاطر این دانش، او را استخدام می کنند و به او پول می دهند. اما شما نمی توانید تجسم کنید که جناب خامنه ای ای که تا دیروز سیدعلی بوده، ناگهان و بضرب یک آزمایش بشود: شیخ علی. این ممکن نیست. مطلقاً. آرزوی این جماعت این است که ایکاش رد پای علم به اینجاها نمی کشید و کاری به راست و دروغ سیادتشان نداشت. پسران پیغمبر، و یکی چون سید احمد علم الهدی حاضرند دویست بار ذات الریه بگیرند و بمیرند اما به مرتبه ی شیخ احمد تنزل پیدا نکنند!تجسم کنید مردمی که به زیارت مزار خمینی می روند، معلومشان شود که وی نه تنها سید و الاد پیغمبر نبوده بل ایرانی نیز نبوده است. واویلا!!

? نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه شبکه جهانی کلمه نیست.

? مقاله هاى منتشر شده تنها بازتاب دهنده نظر نويسنده آن است.

دکمه بازگشت به بالا